درمان مشکلات روانی مانند مشکلات جسمی به سرعت انجام نمیگیرد و این فرایند بسیار زمانبر است
درمان مشکلات روانی مانند مشکلات جسمی به سرعت و سهولت انجام نمیگیرد و این فرایند بسیار زمانبر و نفسگیر است. فردی که طی سالیان متمادی عادات بد و رفتارهای نادرست را با خود حمل کرده و با آنها زندگی کرده است وقتی بخواهد به یکباره همه این عادات را ترک کند با مشکل مواجه میشود. در کنار این نمیتوان انتظار داشت درمان درباره افرادی که مبتلا به افسردگی حاد یا حالات نزدیک به جنون هستند بهطور کامل و محسوس صورت پذیرد.
با وجود این، درباره بسیاری از این بیماریها ضرورت مداخله روانشناس یا روانپزشک و کمک گرفتن از او بهشدت احساس میشود، چنانکه اگر این مداخله در زمان مشخص و با روش درست و علمی صورت نگیرد و بیماری درمان نشود نه تنها بیماری در وجود فرد برطرف نمیشود، بلکه رشد کرده و به بیماریهای روانی حاد تبدیل میشود. با بیرشک روانشناس و استاد دانشگاه درباره زمان مراجعه به روانشناس یا روانپزشک و تفاوت این دو به گفتوگو نشستیم.
افراد دقیقا چه زمانی باید به روانپزشک یا روانشناس مراجعه کنند؟
در کشورهای پیشرفته مراجعه به روانشناس و روانپزشک امری ضروری و بدیهی است و همه افراد به آن علاقه داشته و تقریبا هر کسی برای امور مختلف زندگی خود حداقل سالی یکبار برای مشاوره به دکتر روانشناس مراجعه میکند. در کشورهای پیشرفته افراد برای تصمیمات مهم زندگی مانند تصمیم ازدواج یا مهاجرت و یا انتخاب شغل حتما به مشاور مراجعه میکنند و این کار یک امر بدیهی تلقی میشود. بر این اساس نمیتوان گفت زمان دقیق مراجعه به روانشناس و یا روانپزشک درباره مشکلات و مسائل روحی و روانی دقیقا چه زمانی است، زیرا درباره افراد مدرن و امروزی این مراجعه هر زمانی و با هر بهانهای میتواند باشد.
بهطور کلی باید گفت مشاوره گرفتن و مراجعه به روانپزشک اقدامی مفید و مثبت است که در بدبینانهترین حالت اگر فایدهای برای فرد نداشته باشد ضرری هم ندارد و حتی توصیه میشود همه افراد هرساله علاوهبر چکاب جسمی، چکاب روانی نیز شوند تا با رجوع به یک روانشناس و یا روانپزشک بتوانند از وضعیت روانی خود مطلع شوند. مشکلات روانی هم مانند مشکلات جسمی اگر درمان نشده و به حال خود رها شوند عود کرده و به وضعیت وخیمتری میرسند. افرادی که بیماریهای روانی حاد مانند انواع پرخاشگریها یا جنونهای رفتاری دارند یک دفعه و به صورت ناگهانی به این اختلالات مبتلا نشدهاند. این افراد با ابتلا به بیماریهای روانی کوچک مانند پرخاشگریهای مقطعی یا افسردگیهای فصلی و درمان نشدن این اختلالات به مرور زمان دچار این اختلالات حاد میشوند که گاه درمانی برای آن وجود ندارد.
درباره بیماریهای روانی مانند افسردگی، وسواس یا پرخاشگری آیا هر نوع تغییر حالت یا تغییر رفتاری نیازمند مراجعه به پزشک است؟
درباره هر تغییر حالتی نیازی به مراجعه به پزشک نیست، زیرا مولفههای مختلفی بر رفتارها و خلقیات افراد در طول روز تاثیر میگذارد که حتی درباره افرادی که به پختگی شخصیت رسیدهاند نیز این اتفاق میافتد. با وجود این، اگر احساس کنیم چند روزی است که خلق افسرده مان اذیتمان میکند یا افکارمان باعث افسردگی و تاثیر بر عملکردمان میشود بهتر است به یک متخصص در این زمینه مراجعه کنیم. در بسیاری از مواقع نیازمند مداخله دارویی نیستیم و مشاور میتواند با صحبت کردن مشکل را برطرف کند، در حالی که درباره بسیاری از مشکلات روانی ترکیبی از مشاوره و دارو میتواند موثر واقع شود.
توصیه میشود همه افراد هرساله علاوه بر چکاب جسمی، چکاب روانی نیز بشوند
درباره کدام مشکلات روانی فرد باید حتما به روانپزشک مراجعه کند و اگر به حال خودش رها شود تبعات بدی به همراه دارد؟
وقتی رفتارهای فرد با نرم عادی و آن چیزی که در جامعه رایج است و همه از آن تبعیت میکنند تفاوت داشته باشد تقریبا همه متوجه این تفاوتها میشوند. برای مثال فردی که افسردگی یا پرخاشگری بی حد و مرز دارد و نمیتواند رفتارش را کنترل کند برای هر کسی که در اطرافش وجود دارد رفتارهایش خطرناک است. در کنار این وقتی خود فرد احساس کند خلق افسرده او برایش مشکلساز است و افکاری در ذهنش وجود دارد که بهشدت منفی و خطرناک است این فرد باید خودش به سرعت به پزشک مراجعه کند. بهطور کلی باید گفت هرقدر زودتر برای درمان مشکل روانی مراجعه کند و بیماری فرد زودتر تشخیص داده شود به همان نسبت بیماری زودتر درمان میشود و درباره برخی بیماریهای روانی اگر فردی دیر مراجعه کند بیماری تبعات بد و طولانی مدتی بر جای میگذارد که گاهی این تبعات قابل درمان نیست. کمکهایی که یک متخصص به حل مشکلات روانی میکند بسیار درست و اصولی است و او میتواند به خوبی فرد بیمار را راهنمایی کند که به چه کسی مراجعه کند و چه خدماتی دریافت کند. افرادی هم وجود دارند که احساس میکنند در زندگیشان مهارتهای لازم ارتباطی ندارند و نمیتوانند در روابط خود موفقیتآمیز ظاهر شوند و همچنین افرادی که تجربیات منفی زیادی از گذشته دارند و نمیتوانند با یادآوری آنها به زندگی عادی بپردازند و نیاز دارند که با مداخله یک روانپزشک این مشکلات را برطرف کنند.
بین روانشناس و روانپزشک چه تفاوتهایی وجود دارد؟ آیا فردی که مشکلات روحی دارد باید بین این دو انتخاب کند یا تفاوتی ندارد که برای هر مشکل روانی به کدامیک مراجعه کند؟
نخستین تفاوت در روش کار روانشناسان و روانپزشکان در این است که روانشناسان روی فایلهای ذهن افراد تاثیر گذاشته و طرحواره وجودی آدمها را تغییر میدهند، این در حالی است که روانپزشکی راه دارودرمانی را پیش گرفته و به روی شیمی خون و مغز اثر میگذارد. تفاوت روانپزشک با روانشناس در این است که روانپزشک پزشکی است که بعد از اتمام دوره پزشکی عمومی تخصص خود را در زمینه مسائل روانی گرفته است. کار روانپزشکان بیشتر تشخیص است و درمانی که توسط این افراد صورت میگیرد مبتنی بر درمان دارویی است. روانشناسان بالینی بدون استفاده از دارو و درمان شیمیایی با تشخیص انواع اختلالات روانی به فرد کمک میکنند مشکل خود را برطرف کند.
این درمان بدون دارو عموما از طریق مشاوره روانشناسی و تمرین مهارتهای گوناگون در موقعیتهای مختلف زندگی صورت میگیرد. برای اینکه فردی بداند برای مشکلات مختلف روانی خود به کدامیک از این دو باید مراجعه کند، تشخیص این امر اصولا بر عهده فرد نیست و در نخستین مراجعهای که فرد به هریک از این دو میکند خود آن روانپزشک یا مشاور تشخیص میدهد که مشکل فرد مورد نظر مربوط به کدامیک از این دو حیطه بوده و با چه روشی صورت میگیرد. در صورتی که درمان او نیازمند مداخله دارویی باشد خود روانشناس یا مشاور، فرد را به روانپزشک ارجاع میدهد در حالی که اگر فردی که بیمار به او مراجعه کرده روانپزشک باشد و مشکل فرد نیازی به دارو نداشته و بیشتر مبتنی بر گفتوگو درمانی باشد این پزشک فرد بیمار را به مشاور ارجاع میدهد تا مراحل درمان او به شکل بهتری انجام شود.
برای دانستن تفاوت روانشناس و روانپزشک باید بدانیم یک روانپزشک پیش از هر کاری یک پزشک بوده و کار او تجویز دارو است، لازم به ذکر است که روش دارو درمانی به تنهایی اثربخش نبوده و این دو شاخه مکمل هم هستند. اگر بیماران مراجعهکننده به روانشناسان قادر به تغییر رفتار و نگرش خود نباشند، در این وضعیت به روانپزشک ارجاع داده میشوند و برای رسیدن به ثبات راه دارو درمانی روی آنها انجام میگیرد. افراد در صورت داشتن مشکل در زمینههای تعلیم و تربیت، شیوههای صحیح تفکر و رفتار، افسردگی، رفع احساسات بد و منفی و... به روانشناس مــــراجعـــه میکنند.
به ماههای سرد سال رسیدهایم، به زمانی که تعداد زیادی از افراد دچار بیحوصلگی و افسردگی فصلی میشوند و دیگر خودشان را نمیشناسند.
مطب روانشناسها و روانپزشکها پر میشود از بیماران بیحالی که از زندگیشان شکایت دارند و علاقهای به انجام دادن کارهایشان ندارند. به جای آنکه ابتدا دست به کار نوشتن قرصهای متعدد شوید، این 10 کاری که میتوان برای درمان افسردگی انجام داد، بخوانید. چه بسا بتوانید بدون درمان دارویی به بیماران خود کمک کنید.
1. برنامه ثابت بچینید: زمانی که فردی به شما مراجعه میکند و از غم و ناراحتی مینالد، پیش از آنکه دست به نوشتن نسخه بزنید، حواستان باشد که او نیاز به برنامهای ثابت برای زندگیاش دارد. دکتر ایان کوک که روانپزشکی در موسسه تحقیقاتی افسردگی در دانشگاه یوسیالای است درباره این موقعیت میگوید:« ابتدا برنامهاش را از نظر میگذرانم چون بعضیوقتها فقط کافیست برنامهای ثابت برای زندگی افراد بچینی و از افسردگی نجاتشان دهی.» در این مواقع موثرترین عنصر زمان است که باید بدون فکر و خیال بگذرد. به همین خاطر برنامهای که بتواند به صورت مقطعی به زندگی بیمار نظم دارد و کاری کند که روزهایش یکی پس از دیگری سپری شوند، در مدت زمانی مشخص به او کمک میکند تا دوباره روی پا شود.
2. تعیین هدف: وقتی که بیمار افسردهای به شما مراجعه میکند، بیشترین تصوری که دارد؛ ناتوانی در رسیدن به خواستهها و اهدافش است. حسی که باعث میشود احساس بد بیشتری داشته باشد. برای گذر از این موقعیت به او کمک کنید تا هدفهای کوتاهمدت و روزانهای برای خود تعیین کند و خودش را با آنها بشناسد. دکتر کوک میگوید:« ما از مراجعان میخواهیم تا در آغاز قدمهای خیلی کوچکی بردارند. هدفهای کوچکی که مطمئن هستند در آنها به موفقیت میرسند. مثلا به آنها میگوییم تا ظرفهای کثیف خانهشان را به صورت روزانه بشویند.» همانطور که به او کمک میکنیم هدفهای کوچکی داشته باشد، او را به سمت هدفهای مهمتر و بزرگتر سوق میدهیم.
3. ورزش کردن: اجازه بدهید اندورفین کار خودش را انجام دهد. ممکن است سود بلندمدتی نیز عاید بیمار شما شود. دکتر کوک میگوید:« هیچوقت فراموش نکنید که ورزش روزانه مغز را تقویت میکند، تا نگاهی مثبتاندیش به اتفاقها و وقایع داشته باشد.» اما در آن لحظه مراقب باشید که بیماران شما ممکن است به صورتی دیوانهوار به ورزش بپردازند و فکر میکنند باید تبدیل به قهرمان دوی ماراتن شوند. به آنها یادآوری کنید که همان ساعتهای کوتاه پیادهروی در طول هفته برای آنها مفید است.
4. سالم بخورید: یکی از دلایل ثابتی که باعث میشود تا افراد نسبت به بیماری خود آگاه شوند، غذاخوردن عصبی و اضافهوزن ناشی از آن است. شما میدانید که هیچ رژیم غذایی معجزهآسایی برای درمان افسردگی وجود ندارد، اما بیمار شما چنین علمی ندارد. خوب است اگر او را تشویق کنید تا مراقب غذا خوردنش باشد و جلوی غذاخوردن عصبی را بگیرد. یادتان باشد که طبق تازهترین تحقیقات، شواهدی وجود دارد که غذاهای با امگا 3 فراوان، شبیه به ماهی سالمون (ماهی آزاد) یا تون، و غذاهایی با اسید فولیک، شبیه به اسفناج یا آووکادو، به کاهش افسردگی کمک میکنند.
5. خواب کافی: خواب کم یکی از چرخههای معیوب در افسردگی است، و سئوالی که شما باید در همان ابتدا از بیمار بپرسید. کم شدن فرصت خواب باعث میشود تا بیمار دچار افسردگی بیشتری شود. از بیمار بخواهید تا داستان یک روز زندگیاش را برای شما تعریف کند. در همان مرحله اول به او پیشنهاد بدهید تا تغییری در سبکزندگی روزمرهاش ایجاد کند. در ساعت معینی به رختخواب برود و در ساعت معینی از رختخواب بیرون بیاید. از او بخواهید در طول روز چرت نزند. به او بگویید؛ تمام عواملی که ذهنش را مغشوش میکنند، از رختخوابش بیرون بیاورد. نه کامپیوتر آنجا باشد، نه تلویزیون و نه تلفن همراه.
6. مسئولیتگریزی: زمانی که یک بیمار به شما مراجعه میکند، ممکن است به سادگی برای شما توضیح دهد؛ میخواهم مسئولیتهایم را در خانه و در محیطکار کم کنم. این تصمیم معمولا از سوی خانواده و دوستان و آشنایان فرد تقویت میشود که ما پزشکان اسمش را دوستی خاله خرسه میگذاریم. مراقبت باشید که آنها دست به چنین کاری نزنند. باقی ماندن در فعالیتهای ثابت و مسئولیتهای روزانه میتواند شبیه به طبیعیترین درمان افسردگی عمل کند. این فعالیتهای ثابت به افراد کمک میکند تا احساس خوشایندی از به انجام رساندن کارهایشان داشته باشند.
7. مقابله با افکار منفی: بخش مهمی از مقابله با افسردگی در مغز اتفاق میافتد و مبارزه جانانهای که میان افکار منفی با ذهن در جریان است. بهتر است راهی پیدا کنید تا به چرخه اصلی ذهن بیمار نزدیک شوید، و آن چرخدندهها را دستکاری کنید. با اضافه کردن منطق به تفکر بیمار میتوانید از راه درمان طبیعی وارد شوید. به او کمک کنید تا تمرین ذهن مثبت را انجام دهد. مغز او نیاز دارد تا هرچه سریعتر راه نجاتی برای خودش پیدا کند. شما نیز به او کمک کنید.
8. بیماران بینسخه: یکی از خطرهایی که بیماران شما را تهدید میکند و کمتر به آن توجه میشود، استفاده از داروها بدون تجویز پزشک است. بهتر است از همان ابتدا وضعیت خود و بیمارتان را مشخص کنید، و به صورتی صریح از او در این باره بپرسید. دکتر کوک میگوید:« از او بپرسید چه غذاهایی میخورد و چه داروهایی مصرف میکند و جلوی دردسرهای آیندهتان را بگیرید.»
9. کارهای تازه: مغز شما به عنوان پزشک باید سرشار از ایدههای تازه برای گذران زمان باشد. کسی که به سراغ شما میآید، گاهی اوقات انگیزهای برای رفتن به موزه ندارد، انگیزهای برای رفتن به سینما ندارد و هیچ گزینهای به ذهنش نمیرسد تا فعالیت تازهای انجام دهد. وظیفه شماست که راهکارهای تازهای به او نشان دهید و برای مثال به او پیشنهاد کنید تا کتابش را بردارد و به پارک برود و روی نیمکت پارک شروع به خواندن کتاب کند. به او پیشنهاد بدهید کلاس زبان برود. اگر بیمار شما نسبت به این کار واکنش منفی نشان داد، به صورتی صادقانه با او برخورد کنید و دلیل اصلی را به او بگویید. دکتر کوک میگوید:« وقتی که ما خودمان را مجبور میکنیم تا کارهای متفاوت انجام دهیم، در مغز ما فعل و انفعالات شیمیایی اتفاق میافتد. وقتی وضعیت همیشگی را تغییر میدهی، سطح دوپامین موجود در مغز تغییر میکند که منجر به احساس لذت و آموزش توامان میشود.»
10. شاد باشید: فراموش نکنید کسی که به سراغ شما میآید از افسردگی رنج میبرد و شاد بودن را فراموش کرده است. به نظر او هیچچیز در دنیا ارزش خوشآمدن ندارد. به او کمک کنید تا احساس سرزندگیاش را با استفاده از فعالیتهای مفرح به دست آورد. در این موقعیت مجبور نیستید از کارهای خوشایندی که به خودتان احساس خوبی میدهد، استفاده کنید. همین اندازه که به او بگویید به کارهایی بپردازد که پیش از این میپرداخته و از آنها لذت میبرده است، کفایت میکند.
منبع: بیتوته